۴۰ سال پیش بنای کارخانه پنبه تنباکوچی گذاشته میشود و هر چیزی که در اطراف آن شکل میگیرد، به همان نام خوانده میشود؛ کوچه تنباکوچی و شهرک تنباکوچی. ارباب کارخانه، زمین سه هکتاری اطراف کارخانه را به قطعات دویست متری تقسیم میکند و آن را به کارگرانش میدهد تا اطراف کارخانه ساکن شوند و بُعد مسافت نداشته باشند!
پایه اصلی شهرکی در انتهای محلۀ ابوذر که حالا آن را به نام «طلوع» میشناسند، همان موقع گذاشته میشود تا حالا بیش از ۵۰۰ خانوار را در خودش جای بدهد؛ شهرکی که در انتهای نقشه مشهد بعد از شهرکِ دنج و سرسبزِ ابوذر، مظلومانه درکنار کارخانهها و انتشاراتیها و چاپخانهها به حیات خود ادامه میدهد. طلوعی که در غروبِ امکانات، گیر افتاده است و مردمی که صبورانه همچنان منتظر نگاه مسئولان به شهرک کوچکشان هستند.
شهرک طلوع از یک خیابان به شهرک ابوذر وصل میشود و از طرف دیگر به جاده قدیم نیشابور میرسد و در فقر توجه و امکانات به بنبست رسیده است. کوچههای شهرک بیشترشان بسته هستند و راه به جایی ندارند؛ محلهای که بهسختی روی نقشه مشهد پیدایش میکنند و نامش به گوش خیلی از مشهدیها نرسیده است.
خارج از شهرک تا چشم کار میکند، زمینهای خالی و گسترده متعلق به ارگانهای مختلف است. محدوده زمینها و شهرک با دیواری که در انتهای کوچه است، از هم جدا میشود. در میانه کوچه شهید حسین رضایی ۵ میایستیم. قله کوه چینگکلاغ در غروب آفتاب در قلب آسمان فرورفته است و دیده میشود.
اولین چیزی که در بدو ورود، توجهها را بهسمت خودش جلب میکند، کالی است که بتنریزی و با نردههای زردرنگ محصور شده است و در تمام طول شهرک ابوذر امتداد دارد، اما به ابتدای شهرک طلوع که رسیده، انگار فراموش شده است.
کال بهسازیشده ابوذر در ابتدای طلوع، غروب میکند و تبدیل به جایی برای انباشت زباله میشود. دیوارهای خاکی و پر از زباله کال، چهره شهرک را زشت کرده است. درمیان زبالهها گلهای بنفش زعفران، چشم را بهسوی خودش میکشد. در میانه کال گربهای در جستجوی غذاست. موضوعی که در شهرک بارها به آن برخورد میکنیم، وجود همین گربهها بر سر زبالههاست.
علی قربانپور، نگهبان کارخانه مجاور شهرک، هم اصرار دارد که حتما ما را تا مرز مسیر بهسازی و رهاشده کال ببرد و آنجا را به ما نشان بدهد. میان حرفهایش تاکید میکند که تو را به خدا یک کاری برای کال بکنید.
اهالی محل از بارش باران و غرش آسمان ترس دارند. به محض جاری شدن باران در مسیر کال، آب راه میافتد و به خانههای مجاور میرود. یکی از اهالی میگوید: «پارسال همین موقع باران شدیدی آمد. آب جمع شده و توی خانهها زده بود. شاید بیست نفری بودیم که بیل و کلنگ دستمان گرفته بودیم تا راه آب را باز کنیم.»
باران و ترس از سیل و راه یافتن آب در خانهها، یک قصه همیشگی در شهرک طلوع است. شاید اگر همین یک کیلومتر باقیمانده کال هم بهسازی شود، آرامش حتی در قلب طوفان به اهالی بازگردد و شهرکطلوعیها دیگر از یک باران ساده که همه را خوشحال میکند، ناراحت نشوند!
داستان محرومیتهای شهرک طلوع به همینجا ختم نمیشود. کالی که بهسازی نشده، رها شده است و بارانی که شاید به منازل مسکونی آسیب برساند، تنها بخشی از دغدغه اهالی این شهرک است. اینجا داغ سالک بر گونهها، صورت و دست و پای کودکانشان مینشیند تا نمای زشت نبود بهداشت را به رخ بکشد.
اینجا عجیب نیست که ببینند یک نفر دیگر مبتلا به سالک شده است. رها کردن نخالهها و زبالهها در کال، باعث شیوع بیماری سالک در میان اهالی شده است. قربانپور که همراه ما شده تا منطقه را نشانمان بدهد، شلوارش را از روی قوزک پایش بالا میدهد و اثر بهجایمانده از سالک را نشانمان میدهد.
میگوید: «حدود شصت تا آمپول زدم تا که زخم سالکم بهتر شد.» بچههای این محل دیگر از موش هم نمیترسند. آنها آنقدر در میان زبالهها و زمینهای اطراف موش دیدهاند که دیگر برایشان غریبه نیست.
یکی از اهالی که خانهاش نیمهساز است و میان سازه فلزی خانهاش مشغول کار است، میگوید: «شهرداری برای صدور مجوز ساختوساز، به نرخ همه مناطق شهری با ما حسابوکتاب میکند، اما در ازای آن خدماتی نمیدهد.»
اهالی، زمینِ درختکاریشدۀ همجوار کال بهسازیشده را نمونهای از کم لطفی شهرداری میدانند و معتقدند که اگر همین زمین به بوستان تبدیل شود، بخشی از مشکلات کودکان برطرف خواهد شد. اهالی بنبست طلوع نمیدانند که چرا باید از داشتن فضای سبز، بوستان، وسایل بازی و ورزشی عمومی محروم باشند.
شروع مهر برای خیلی از خانوادهها همراه میشود با شادی رفتن فرزندشان به مدرسه، اما همین شادی کوچک برای اهالی شهرک طلوع تبدیل به نگرانی میشود. در این محل خبری از مدرسه و اماکن آموزشی نیست و فرزندان طلوع برای اینکه سر کلاس درس بنشینند، مجبورند به محله ابوذر بروند.
رفتوآمدهای بچهها به دغدغه والدین تبدیل شده است. مادر جوانی که از نبود مدرسه در محلهشان گلایه دارد، میگوید: «مگر بچههای قدونیمقد ما چه تفاوتی با بچههای سایر محلات مشهد دارند؟» او که از سالها پیش مجبور بوده دست فرزندش را بگیرد و از میان زمینهای خالی او را به مدرسه ببرد، حالا هم شرایط برایش فرقی نکرده و مجبور است مسافت زیادی را طی کند تا فرزندش را به کلاس درس برساند.
برای بچههایی که در شیفت عصر هستند و باید در این روزهای کوتاه پاییزی در تاریکی شب به خانه برگردند، ماجرا فقط دوری راه نیست. آنها باید از حدفاصل خیابانی که میان ابوذر و طلوع است، به خانه بازگردند و این میان ترس این را که در سیاهی خیابان زورگیری جلویشان را بگیرد یا سگهای ولگرد سر راهشان سبز شوند، هم باید تحمل کنند.
نگهبان کارخانه تنباکوچی که روبهروی این خیابان مستقر است، حرف تازهتری میزند. خیابان عرض زیادی دارد و محل رفت وآمد بچههاست، ولی پیادهرو ندارد و بچهها باید از داخل خیابان تردد کنند که سلامت آنها را با تهدید روبهرو میکند. او میگوید: «تابهحال دو سه تصادف پیش آمده است، ولی کسی به فکر بچههای شهرک طلوع نیست.»
شاید باورش سخت باشد شهرکی در انتهای محلۀ ابوذر که حالا پا به میانسالی گذاشته است، از نانوایی محروم باشد. اهالی این محل از لذت خوردن نان داغ و تازه محروم هستند. اینجا کسی جرئت ندارد از نان خریدن یادش برود، چون نزدیکترین نانوایی، چندین کیلومتر از آنها فاصله دارد!
برای ما که اگر سفرهمان بدون نان باشد، از دو کوچه بالاتر میخریم، سختی نبود نانوایی در محل قابل درک نیست، اما برای اهالی اینجا که نان خریدن غصهای روی دلشان است، این مسئله آنقدر مهم است که بگویند: «اینکه هنوز کسی نتوانسته مجوز نانوایی دریافت کند، گواه خوبی برای اثبات ادعای محرومیت این شهرک است.»
شاید هیچ ساختمانی هویتی به اهمیت کارخانه پنبه در شهرک طلوع نداشته نباشد. کارخانهای که سنگ بنای این شهرک بر اساس آن گذاشته میشود. وقتی که تنباکوچی ۴۰ سال پیش زمینهای این منطقه را میخرد و کارخانه پنبه را در آن تاسیس میکند، به این فکر میافتد که به کارگرانش زمینهایی نزدیک کارخانه بدهد تا رفتوآمدشان سهل شود.
کارگران پنبههایی را که از شهرهای دیگر میخرند، اینجا پاک میکنند. دانههای روغنی آن را جدا میکنند و به سبزوار و نیشابور میفرستند تا روغنگیری شود. عدلهای پنبه را هم به کارخانه نختابی میفرستند تا از آن نخ تولید کنند.
جنبوجوش کارگرها و رفتوآمد ماشینها، کارخانه را به مرکز ثقل شهرک تبدیل میکند، اما از آن روزگاری که این نردههای آهنین به روی ۱۲۰ کارگر گشوده میشد، سالها گذشته است. تعداد کارگرها هر سال کمتر میشود و این اواخر به پنج نفر میرسد و حالا دو سالی هست که هیچ کارگری پایش را از در این کارخانه هویتساز منطقه داخل نگذاشته و تنها کسی که همنشین سکوت کارخانه است، علی قربانپور است؛ پیرمرد مهربانی که جزو نخستین ساکنان «طلوع» است.
جزو اولینهایی که قطعات دویست متری زمین را دریافت میکند. جزو کسانی که از بسیج کارخانه که هنوز تابلویش بر سردر ورودی نصب است، به جبهه اعزام میشود. او حالا گرد پیری بر سرش نشسته و چینهای صورتش عمیق شده است، اما تلاشی که برای رفع محرومیت محلهاش میکند، ستودنی است.
حالا که فصل آوردن پنبه است، درختان سبز محوطه، پاییز را همراهی میکنند و زرد میشوند و کلاغها تنها مهمانان پرسروصدای اینجا هستند. خیلی از آن کارگرها هنوز ساکن همین محلهاند و خیلیهایشان با تعطیلی کارخانه از اینجا رفتهاند، اما هنوز قدیمیهای محل، شهرک طلوع را به نام تنباکوچی میشناسند.
انبار شرکت ناشران هم در مرز میان شهرک طلوع و ابوذر قرار دارد. شرکتی که در بیشتر اتفاقات مربوط به کتاب و برگزاری نمایشگاه کتاب مشهد دخالت دارد. سوله بزرگی که روی آن تابلوی انبار زده شده است، جای نگهداری کاغذ سفید و کتاب است.
نگهبان مجموعه به ما تاکید میکند که اینجا چیزی چاپ نمیشود. میگوید: «حدود ۲۵ سالی هست که شرکت تاسیس شده و ۴ سال بعد از تاسیس، او مشغول به کار و ماندگار شده است.» ابوالقاسم حیرتی فقط برای خرید به قسمتهای شلوغ محلۀ ابوذر میرود. او آبوهوای خوب و سکوت شهرک طلوع را دوست دارد.
خیابان منتهی به شهرک طلوع درمیان کارخانهها و زمینهای خالی آستان قدس و انبار شهرداری محصور شده است. انبار وسیعی که مربوط به فنیوعمران و محل نگهداری لوازم شهرداری است. در ابتدای سال ۹۶ لوازم انبار اداره مهندسی و نظارت واقع در رباط طرق به انبار جدید در محلۀ ابوذر (صبای ۹۱) انتقال یافت.
انبار با دیوارهای بتنی از زمینهای اطراف جدا شده است. اهالی محل میگویند: «اینجا قرار است حوزه علمیه ساخته شود.» بنا به گفته شاهدان، وقتی حوزه علمیه به بهرهبرداری برسد، دیوارههای بتنی هفت متری عقب نشینی میکنند و زمین باقیمانده اطراف آن فضای سبز میشود.
طرحی که تا اجرایی شدنش پنج سالی فاصله است. اهالی دلخوشند که قرار است خط ۳ قطارشهری به شهرک آنها برسد؛ قطاری که شاید قرار است محرومیت را از منطقهشان دور کند و بهجایش امکانات جدید بیاورد.
* این گزارش سه شنبه ۹ آبان سال ۱۳۹۶ در شماره ۲۶۰ شهرآرامحله منطقه ۷ چاپ شده است.